کلاغ قصه‌ها

کلاغ قصه‌ها

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۳ مطلب در مهر ۱۴۰۳ ثبت شده است

همسفر با باد

ببین چگونه فرو می پاشم از درون، به آهنگ گذر ثانیه ها، و تار و پود مرا باد، می برد به هر سو که مسیر سرگردانی است...

آویختن به دامن اکنون

به تسلایی که لحظه اکنون در خود دارد دل بسپار، خواهی دید که آرام تر می شوی. تو ای تندیس برساخته از غبار ستارگان دوردست، چطور می توانی اینهمه غمگین باشی، وقتی که می دانی بار دیگر در قامت غباری سرگشته به دورترین نقطه کائنات، به از یاد رفته ترین کهکشان ها و به پیشگاه ابدیت بی زمان باز خواهی گشت؟! آزاد و بی هیچ خاطره تلخی که قلبت را بیازارد، رها، از یاد رفته و از یاد برده...

ماجرا این بود

تمام ماجرا این بود که «خانه امن نبود». من نمی فهمیدم و شکر که نمی فهمیدم: آن دخمه تاریک، آن شکنجه گاه، اصلا خانه نبود! مکانی بود که هر روز گوشه ای از شخصیت، شعور و هویت انسانی ما در آن تخریب می شد و تمام مقاومت ما برای تبدیل شدن به مخلوقاتی شاد، خرسند و عادی در هم می شکست. ما همچون حیواناتی که در سیرک رام می شوند رام می شدیم تا به اشاره تو به آب و آتش بزنیم و بر صحنه آن تماشاخانه به رقص در بیاییم.

تمام ماجرا همین بود. این لشکر شکست خورده از چنین جنگ نابرابری باز می گردد...