کلاغ قصه‌ها

کلاغ قصه‌ها

پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

چگونه باور کنم؟!!!

قرار بود آغوش تو امن ترین جای جهان باشد. قرار بود از همه کس و همه چیز در پناه تو بگریزم. قرار بود شنیدن صدایت تسلی قلبم باشد. قرار بود دیدنت دلم را ثبات بخشد. قرار بود شگفتی های عشق را از تو بیاموزم. قرار بود تا جهان بر پاست شرمنده مهربانی بی نهایت تو باشم.

اما بگو چطور باور کنم که در تمام عمر خطرناک تر از آغوش تو جایی را ندیدم؟ که ناچار شدم از تو به غریبه پناه ببرم؟ که صدایت چون سم خالص در رگهایم جاری می شد؟ که دیدنت کابوس بیداری من بود؟ که تنها نفرت را از تو آموختم؟ که هر بار چشم اندازی تازه از وسعت بی رحمی تو را کشف کردم؟

بگو چگونه باور کنم؟!!!

می دانی

تو که به مخلوقی از آب و گل جان بخشیدی، بی گمان می دانی که در گوشه این کهکشان دور افتاده چه بر او می گذرد. ای خداوند مهربان، ای خداوند بی نهایت مهربان...

آنچه می ترساندم

آنقدر دوستت دارم که به وحشت می افتم. پس از تو به دوردست ها می گریزم، زیرا همواره چنین مقدر بوده است که یک سر رشته محبت در قلب من و سر دیگر آن در اعماق هاویه باشد. با این وجود ترس از تاریکی دره مغاک نیست که وادارم می کند از تو دور شوم. از آن می ترسم که گردی از ابر سنگین اندوه قلبم به تو برسد.