سایه تو
- سه شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۹:۰۶ ق.ظ
قسم به روزها و شب هایی که از شدت نومیدی روحم سوخت و آرام نگرفتم الا به آویختن به دامن مرگ. قسم به لحظه ای که روانم با اشک هایم فرو ریخت و در خود هزاران تکه شدم. قسم به میله های قفس که جهانم را آراست و درونم ریشه کرد. قسم به نور، که هرگز از آن ما نبود. قسم به زنجیرها که در گوشم صدا می کردند و به دشت های دور که فرایم می خواندند. قسم به زهری که در رگهایم جاری بود و وجودم را مالامال می کرد. قسم به گریه که تنها دوستم و خیال که تنها جان پناهم بود. قسم به درد که بر پیشانی ام بوسه می زد و زنده نگاهم می داشت. قسم به اندوهی که به جرم دمی شادمانی به جانم انداختی و دیگر هرگز لحظه ای رهایم نکرد. قسم به شادی معصومانه ای که سر بریدی و رد خونش هرگز از فرش دلم پاک نشد... قسم به این همه و بس بیش از این، نازنین، که سایه ات هرگز از سرم محو نخواهد شد.
- ۰۳/۰۲/۱۱