کلاغ قصه‌ها

کلاغ قصه‌ها

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

من هم خیلی دلم می خواهد بدانم

خوشحال باش٬ تو برنده شدی! من از همان اول هم هیچ شانسی نداشتم و تو این را خیلی خوب می دانستی. من این را می پذیرم. می دانی که می پذیرم٬ مثل همه چیزهایی که پیش از این پذیرفتم. پس آسوده خاطر باش٬ نه خانی آمده و نه خانی رفته. البته شک ندارم که هستی! تو هرگز٬ حتی برای لحظه ای از آنچه کرده ای پشیمان نمی شوی. می شناسمت٬ این مرام توست. جنگیدن با تو بی فایده است. دلم می خواهد تنها یک نظاره گر باشم٬ رام و تسلیم٬ گوشه ای بنشینم و به گذر همه چیز از مقابل چشمانم نگاه کنم. با این همه می دانم که این تسلیم و پذیرش نیز به مذاق تو خوش نمی آید. تو مرا آتش به جان می خواهی. دوست داری امن و امان٬ لبخند رضایت بر لب٬ بر جایگاه رفیعت تکیه بزنی و به من نگاه کنی که شعله از دامانم بالا می رود و تمام وجودم را در خود می بلعد و من در حالی که از درد ضجه می زنم از هول جان به تو پناه می آورم...

تو نمی خواهی این نمایش لذت بخش و سرگرم کننده تمام شود. پس اجازه نمی دهی به کل خاکستر شوم٬ می گذاری زنده بمانم٬ مجروح و زخمی٬ با پوستی برآمده از تاول. من همه اینها را می پذیرم و با زخم های سوزان تنم کنار می آیم. گوشه ای می نشینم و منتظر می مانم تا بلکه زمان چاره ای به حالم کند. اما تو عزیز من٬ مثل همیشه سر می رسی٬ این بار با نمکدانی در دست و در حالی که وجودت از هیجان تصور یک نمایش بی همتای دیگر به رعشه افتاده است٬ در کمال میل و لذت گوشه گوشه تنم را نمکسود می کنی...

با این همه چیزی هست که حتی تو هم نمی توانی حریفش شوی٬ می دانستی؟ زمانش که برسد عروسک خیمه شب بازی محبوبت برای همیشه از دسترست خارج خواهد شد و دیگر هرگز دوباره دستت به آن نخواهد رسید. فکر می کنی چقدر طول بکشد؟ خب٬ راستش من هم خیلی دلم می خواهد بدانم... 

  • kalaghe gheseha

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی