غم، لبخند بزرگ و دیوانه ای ست که بر چهره ای کبود از درد می نشیند.
ای برکه آبی آرام غنوده در دامن دشت کبود، وه که بر جبین بیابان عرق شرم نشانده ای! آخر چگونه می توانی اینهمه بخشنده و گشاده دست باشی، حال آنکه می دانی خاک تفتیده هرگز سیراب نخواهد شد؟!!!